داستان ایلام

ساخت وبلاگ
جنگ و مردمان, سال خورده نوشته خلیل سعادتیان قسمت, دوم  در آن روزها جنگ بود، اما به این دل‌خوش بودیم که خانواده‌ها با وجود دوری و شرکت مردان در جنگ همسایه‌ها حق آب و گل را رعایت می‌کردند هیچ کس به خود اجازه نمی‌داد کوچک‌ترین اهانتی به هم دینیش روا بدارد اما حالا می‌بینیم ذهن مردم پر است از گمان‌ داستان ایلام...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان ایلام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edaastaneilam9 بازدید : 108 تاريخ : جمعه 2 ارديبهشت 1401 ساعت: 5:47

 ستیغ رشادت- قسمت دوم خلیل سعادتیان وقتی که هواپیماهای میگ ساخت کشور اتحاد جماهیر شوروی در خدمت نیروی هوایی عراق برای نشان دادن تهدید و ارعاب به مردم غیر نظامی، در آن روزها با پروازهای متعدد صدای صوت آن‌ها از سوی کوهپایه‌های جنوبی به گوش‌ها می‌رسید، مردم به سرعت به ­دنبال صدا دست‌را سایبان چشمان می‌کردند و کرانه‌های آسمان لاجوردی را می‌کاویدند، میگ‌ها که از اندازه آن­ها معلوم بود، که در ارتفاع پایین یا بلندی از آسمان شهر با رنگ تیره در مسیر جنوب به شمال در پرواز بودند، پس از چند دقیقه سر و صدای صوت سر سام آوری که از موتورهای جت آن­ها به گوش‌ها می‌رسید، از روی آسمان شهر ناپدید می‌شدند.  اخبار جنگ. با آغاز جنگ، مردم به دنبال کسب اخبار موثق از مناطق...                                                                                                داستان ایلام...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان ایلام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edaastaneilam9 بازدید : 193 تاريخ : دوشنبه 8 آذر 1395 ساعت: 15:54

ستیغ رشادت- قسمت اول خلیل سعادتیان   مقدمه     در طول هشت سال دفاع مقدس، شهر ایلام بارها در رویداد جنگ مورد حمله هوایی قرار گرفت، پیروزی نیروهای ایران در مناطق عملیاتی، مردم ایلام را به ­طور مستقیم، تحت تأثیر وقایع جنگ قرار می‌داد. پایداری و مقاومت در به ثمر رساندن نبردهای بی امان از عوامل مهم ناکامی ارتش عراق، در تسلط دراز مدت بر منطقه به حساب آمد از این رو صدام با بمباران‌های شدید، مناطق مسکونی شهرهای ایران به خصوص شهر ایلام، به نبرد اراده‌ها در آمد. زنده بیرون آمدن مردم از این همه بلاها، شرارت و مرارت‌ها خود دلیل بر استواری و پایداری روحی و جسما داستان ایلام...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان ایلام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edaastaneilam9 بازدید : 173 تاريخ : يکشنبه 25 مهر 1395 ساعت: 10:30

شب سوختن اقاقیا نوشته: خليل سعادتيان همچنان جانم عاجز از احساس و چشمانم در روشنایی فلق خیره مانده است آیا من در برزخ به سر می‌برم؟ می‌خواهم فریاد بکشم آیا کسی صدای من را می‌شنود؟ دوباره فریاد می‌کشم، آهای مردم من زنده‌ام... از اندام‌های بدنم کمک می‌خواهم، می‌گویم ای دست و ای پاها! این منم و این منم ناگهان آب سردي بر روي جسمم پاشيده می‌شود، انقلابي در وجودم موج می‌زند، صدای ضعیفی را می‌شنوم كه می‌گوید این زنده است...ذهنم با آن صدا (این زنده است) آشنا بود و روحم با وجدانی مطمئن، آرام، آرام راحت شد. نمی‌دانم چند روز و ساعت در آن وضعیت به سر برده بودم داستان ایلام...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان ایلام دنبال می کنید

برچسب : داستان کوتاه شب عروسی,داستان کوتاه شب یلدا,داستان کوتاه شب,داستان کوتاه شب جمعه,داستان کوتاه شب ازدواج,داستان کوتاه شبانه,داستان كوتاه شب يلدا,داستان كوتاه شب,داستان کوتاه شب چله,داستان کوتاه شب برای کودکان, نویسنده : edaastaneilam9 بازدید : 165 تاريخ : يکشنبه 4 مهر 1395 ساعت: 7:19

موبايل(طنز)  پیمان کمالوندی صبح زود قبل از آن كه مغازه موبايل فروشي درش باز شود من آنجا بودم. صاحبش با چشم های از حدقه بیرون زده اش علت انتظارم را پرسید: -با من کاری داری؟ لبخندی زدم و با اضطراب گفتم: -میخواستم یه خط و یه گوشی ارزون بگیرم. توی ویترین تون هست. اوناهاش.. بی آنکه قیمتی در دستم باشد، سیمکارتی اعتباری و همان گوشی بی فروغ و ایستاده در میان ویترین را خریدم و از مغازه بیرون آمدم. چند ماهی می شد که سیمکارت های اعتباری عازم بازار شده بود و احساس می کردم به عنوان سبزی فروش به داشتنش نیاز دارم. افسوس که موبایل مورد نظرم تو زرد از آب درآمده و صفحه ال سي د داستان ایلام...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان ایلام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edaastaneilam9 بازدید : 170 تاريخ : يکشنبه 4 مهر 1395 ساعت: 7:19

مسیحی که دوست داشت افرا سرنایه 1 در خرابه های یک خانه بیدار شده بود.هوهوی باد و صدای خشک در و پنجره ای ویران بیدارش کرده بود یا شاید هم از صدای گریه ی خودش چشم باز کرده بود.دانه های سفید رنگی را دیده بود که از اسمان پایین می ریخت و روی صورتش می نشست و بعد دیگر خبری از دانه ها نبود.نه سبد بچه ای در کار بود و نه نامه ی توضیح یا درخواست کمکی. پیرمرد به امید پیدا کردن یک اسم تمام لباس هایش را زیر و رو کرده بود ولی هیچ اسمی در کار نبود.پیرزن گفته بود: لابد وقت نکردن براش یه اسم بذارن. و بچه را لای پتوی گرم و نرمی پیچیده بود. - توی خرابه پیداش کردم.اگه از اونجا رد نمی داستان ایلام...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان ایلام دنبال می کنید

برچسب : داستان کوتاه مسیحی,داستان کوتاه مسیح, نویسنده : edaastaneilam9 بازدید : 158 تاريخ : يکشنبه 4 مهر 1395 ساعت: 7:19

دبیرستان پشت خاکریز چنگوله   داستان می نی مال جنگ حشمت اله کرمی نژاد  لباسهاي نظامی را آورده بودند دبيرستان تا كساني كه داوطلب هستند از همان جا با لباس نظامي به جنگ بروند.با رفتن تعداد زيادي از بچه ها كلاسهاي درس به حالت نيمه تعطيل درآمده بود. معلم كلاس در جواب بچه ها كه ميگفتند خودش چرا به جبهه نمي رود مي گفت: تا زمانيكه بقيه ی اين بچه ها  در كلاس هستند نمي تواند كلاس را تعطيل كند. بچه ها هم به شوخي مي گفتند معلومه كه تو هيچوقت كلاس را تعطيل نمي كني. مصافت زیادی را طی کرده بودم تا چند نامه را كه براي بچه ها آمده بود به دستشان برسانم، باز هم او را در حال ت داستان ایلام...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان ایلام دنبال می کنید

برچسب : داستان مینی مال,داستان مینی مالیستی چیست,داستان مینی مال چیست,داستان مینی مالیستی,داستان ميني مال,داستان ميني ماليستي,داستان مینی مالیست,داستان مینی مال خارجی,داستان ميني مال چيست؟,داستان مینی مالیسم, نویسنده : edaastaneilam9 بازدید : 206 تاريخ : يکشنبه 4 مهر 1395 ساعت: 7:19

عرشیان  دریا دل  خلیل سعادتیان راه بن بستی  که برای اموات به قبرستان ختم میشود  وادی ابدیست که سنگ نوشته ها، پلاک و شرح حالیست بر اهل قبور  برای  اموات  مدفون شده، انسانهای که برای رسیدن به این نشانی راه پر پیچ خم زندگی را طی کرده بودند و الآن ساکت و آرام به آسایش ابدی رسیده اند. سالهای پیش درست زمانی که خود راشناختم، شبهای جمعه که همراه مادر بزرگ به قبرستان غم سر می زدیم، مادر بزرگ آدرس تمامی مزار اموات ش را می دانست هر چند پدر می گفت: مسیر را اشتباه رفته ای، قبول نداشت، آخرش یک راست سر موطن امواتش حاضر می شد می گفت: درسته من سواد ندارم اما همه نشانی قب داستان ایلام...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان ایلام دنبال می کنید

برچسب : داستان کوتاه,داستان کوتاه عاشقانه,داستان کوتاه طنز,داستان کوتاه انگلیسی,داستان کوتاه خنده دار,داستان کوتاه جالب,داستان کوتاه کودکانه,داستان کوتاه زیبا,داستان کوتاه انگلیسی با ترجمه فارسی,داستان کوتاه غمگین, نویسنده : edaastaneilam9 بازدید : 157 تاريخ : يکشنبه 4 مهر 1395 ساعت: 7:19

    داد گچان   نوشته: خلیل سعادتیان   عصر که خانم نیمطلا سرا سیمه به خانه آمد لنگه درب چوبی را به سمت دیوار هل داد. درب کهنه، چرخی بر روی پاشنه زد با صدای ناله زیر و زار کنان به دیوار چسبید و در سر جایش آرام گرفت. نیمطلا همانند سایه از چار چوب درب وارد خانه شد، به سمت گنجه رفت، با قد بلندش، خم شد و درب گنجه را باز کرد. ترس و وحشت تمام وجودش را فرا گرفته بود، خدایا چه کنم، خدایا چه کنم یک آن از روی زبانش قطع نمی‌شد. ناخن بر پشت دست می‌کشید و با خود می‌گفت:ـ صدا، صدای گلوله بود. صبر و قرار نداشت لحظاتی بود که نگرانی و خلوت طوری برای او آمیخت که جدا شدن از آن مشک داستان ایلام...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان ایلام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edaastaneilam9 بازدید : 172 تاريخ : يکشنبه 4 مهر 1395 ساعت: 7:19

جنگ و مردمان سال خورده نوشته خلیل سعادتیان   قسمت اول با صبا در چمن لاله سحر می‌گفتم.که شهیدان که‌اند این همه خونین کفنانگفت حافظ من و تو محرم این راز نه ایماز می لعل حکایت کن و شیرین دهنان (حافظ) باران هنگامه کرده بود، باد چنگ می‌انداخت و می‌خواست خانه را از جا بکند، درختان بلوط به جان هم افتاده بودند، ریسمان‌های باران ابرهای تیره را به زمین گل آلود می‌دوخت از درون اتاق صدای لرزان شب زده ای می‌آمد.دختر به سرعت از خواب برخاست، اتاق دور سرش می‌چرخید، باران همچنان می‌بارید، از انعکاس رعد و برق در اتاق و غریدن آسمان به خود آمد، خواب هولناکی بود ـ با داستان ایلام...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان ایلام دنبال می کنید

برچسب : جنگ مردمان, نویسنده : edaastaneilam9 بازدید : 205 تاريخ : يکشنبه 4 مهر 1395 ساعت: 7:19